هسته پژوهشی علوم شناختی


انجام فعالیت در حوزه های علمی و پژوهشی نیازمند وجود ساختارهای هدایت کننده و تسهیل گر می باشد. در این بین شاخه های میان رشته ای نیز از این قاعده نه تنها مستثنی نیستند بلکه بعلت نیاز به همکاری میان رشته های مختلف نیاز شدیدتری به وجود نهاد و ساختاری پیوند دهنده و هدایت کننده دارند. علوم شناختی بعنوان علمی میان رشته ای و نوپا در سطح جهان رو به گسترش است و دانشگاه فردوسی مشهد همانند سایر بخش های علمی بخشی از توان خود را بر آموزش در این حوزه قرار داده است. وجود نهادی همگرا برای استفاده از پتانسیل پژوهشی دانشجویان در دانشکده های مختلف برای ارتقاء علمی در حوزه علوم شناختی بسیار کاربردی و مفید خواهد بود. هسته پژوهشی علوم شناختی در جهت تحقق اهداف و نیازهای خود فعالیت خود را آغاز کرده است و در چندین بخش مختلف به دانشجویان و دانش آموختگان این رشته خدماتی ارائه می دهد. از اهم اهداف این هسته کمک به دانشجویان و پژوهشگران برای پیشبرد هرچه بهتر طرح های خود، پیوند آموخته های علم شناخت با نیازهای روز کشور و موسسات و ارگان های مختلف و برگزاری دوره ها، میزگردها و کارگاه های مختلف جهت مهارت افزایی جویندگان این علوم است.

 

 

  1. اخبار
  2. اطلاعیه ها

لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک...

31 Jul 2022

لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک...

31 Jul 2022

پیشینه: تفاوت‌های توجه اجتماعی، که از طریق الگوهای خیره شدن بیان می‌شوند، در اختلال طیف اوتیسم و همچنین، با تفاوت‌های ظریف در میان بستگان درجه اول گزارش شده است که نشان‌دهنده یک پیوند ژنتیکی مشترک است. یافته‌ها عمدتاً از روش‌های استاندارد ردیابی چشم (تعداد یا مدت زمان تثبیت) به دست آمده‌اند. با توجه به پویایی توجه دیداری، این روش‌های استاندارد ممکن است تفاوت‌های ظریف و در عین حال اصلی را در مکانیسم‌های توجه دیداری پنهان کنند. این مطالعه مجموعه‌ای از تحلیل‌های ردیابی چشم را برای داده‌های نگاه افراد مبتلا به ASD و والدین آنها به کار برد.
روش: این مطالعه شامل 165 آزمودنی در گروه‌های ذیل می‌باشد. 1) گروه اتیسم (24 نفر) 2) گروه کنترل 32 نفر 3) والدین گروه اتیسم (61 نفر) 4) والدین گروه کنترل (39 نفر). یک صحنه پیچیده با عناصر اجتماعی یا غیر اجتماعی نمایش داده شد و نگاه از طریق ردیاب چشم ردیابی شد. یازده روش تحلیلی از دسته‌های زیر مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت: (1) متغیرهای استاندارد (2) پویایی زمانی (مثلا نگاه در طول زمان) (3) الگوهای تثبیت (مانند تثبیت‌های مداوم یا پس‌رونده) (4) تثبیت‌های اولیه (5) الگوهای توزیع.
نتایج: هیچ تفاوت گروهی بین متغیرهای استاندارد، تثبیت اول و الگوی توزیع ظاهر نشد. هر دو گروه اتیسم و والدین اتیسم به طور متوسط کاهش توجه اجتماعی را در طول زمان و تثبیت مداوم غیر معمول نشان دادند.
بحث: تثبیت‌ها در طول زمان و تثبیت‌های مداوم، گروه اتیسم و گروه‌های والدین اتیسم را از گروه‌های کنترل متمایز می‌کند. یافته‌ها، کاربرد روش‌شناختی آن‌ را در مطالعات طیف اوتیسم برای توجه به تفاوت‌های توجه دیداری ظریف که ممکن است به علائم بالینی در اتیسم مرتبط باشد، برجسته می‌کند و تاثیر ژنتیکی را در خویشاوندانِ سالم و بدون نشانه بالینی، منعکس می‌کند.

 

مقدمه

مطالعه الگوهای حرکت چشم ابزار قدرتمندی برای آشکار کردن اطلاعات معنی‌دار در مورد استراتژی‌های ادراکی و توجهی و اندازه‌گیری غیرمستقیم مهارت‌های شناختی، توجهی و اجرایی است. حرکت چشم ممکن است به عنوان مکمل و همراه با سایر روش‌ها مثل اندازه‌گیری‌های روانشناسی (مثلا شاخص‌های دقت و زمان واکنش) و اندازه‌گیری عصبی در نظر گرفته شود. ردیابی چشم همچنین این پتانسیل را دارد که اطلاعات لحظه به لحظه شناخت اساسی را آشکار کند. با توجه به ماهیت اغلب خودکار و سریع حرکات چشم، تحلیل نگاه ممکن است پدیده‌ای را نشان دهد که به عنوان یک پیوند میانی بین مغز و رفتار وجود دارد.
استفاده از ردیابی چشم به ویژه در مطالعات شناخت اجتماعی در اختلال طیف اوتیسم انجام شده‌است. تفاوت‌های حرکت چشم را می‌توان در اوایل نوزادی در افراد مبتلا به اتیسم تشخیص داد (مانند عدم ترجیح بین نگاه کردن به صورت در مقابل اشیا، یا نشان دادن الگوهای اسکن غیر معمول هنگام خیره شدن به چهره‌ها). یافته ها بسته به نوع محرک متفاوت است. به عنوان مثال، هنگامی که اطلاعات رقابتی در صحنه وجود دارد (یعنی هم ویژگی های برجسته و هم غیر برجسته)، افراد مبتلا به ASD تمایل دارند زمان بیشتری را صرف کاوش در جنبه های غیر برجسته صحنه کنند؛ مانند اشیاء بی جان یا مناطق غیر چشمی صورت‌ها.
الگوهای حرکت چشم در جمعیت عمومی و در بین اختلالات روانپزشکی قابل توارث است که نشان می دهد حرکات چشم و توجه دیداری می‌توانند منعکس کننده ژنتیک و مکانیسم‌های عصبی زیست‌شناختی باشند. تفاوت های ظریف در نگاه در میان بستگان درجه اول افراد مبتلا به اتیسم، و به ویژه در میان کسانی که نشانه‌های مرزی اتیسم را دارند، گزارش شده است. مثلا والدینی که ویژگی‌های مرزی اتیسم را نشان می‌دهند هنگام قضاوت در مورد احساسات کمتر به ناحیه چشمی صورت تکیه می‌کنند.

 

پیشینه پژوهش

این کار، سودمندی مطالعه الگوهای نگاه را به عنوان یک اندوفنوتیپ خوب با توجه به وراثت‌پذیری و ارتباط آن‌ها با اتیسم نشان می‌دهد. با این حال، توجه دیداری و الگوهای حرکت چشم مورد استفاده در مطالعات، در بستگان درجه اول مورد بررسی قرار نگرفته است و تنها سه مطالعه تا به امروز به بررسی ادراک / توجه دیداری با استفاده از ردیابی چشم در والدین پرداخته‌اند. بنابراین، مطالعات بیشتر برای درک ماهیت و میزان تفاوت‌های نگاه در خویشاوندان، چگونگی همپوشانی این تفاوت‌ها با تفاوت‌های مشهود در اتیسم و ارتباطات آن با عوامل شناختی و بیولوژیکی ضروری است.
مطالعات در حال انجام، کارایی استفاده از روش های دیگر تجزیه و تحلیل برای بررسی داده های ردیابی چشم، که ممکن است جنبه های مهم شناخت را نشان دهد، نشان داده است. به عنوان مثال، تلاش‌ها (تکرار تثبیت های متوالی به سمت یک حوزه مورد علاقه) ممکن است منعکس کننده "توجه چسبنده" باشد، در حالی که بازگشت‌ها (مثلا تثبیت مجدد در زمینه های مورد علاقه که قبلاً بررسی شده) ممکن است از دست دادن کنترل اجرایی را نشان دهد. پس در حالی که روش‌های سنتی زمان تثبیت‌ها می‌توانند جنبه‌های مهم پردازش اطلاعات را نشان دهند، ممکن است برای ثبت الگوهای ظریف‌تر حرکت چشم که می‌توانند از طریق روش‌های دقیق‌تر و گسترده‌تر آشکار شوند، حساسیت نداشته باشند. بررسی پویایی‌های زمانی بسیار مهم است تا بتوان الگوهای توجه اجتماعی را به تصویر کشید.

 

روش پژوهش

آزمودنی‌ها: این مطالعه شامل 165 آزمودنی در گروه‌های ذیل می‌باشد. 1) گروه اتیسم (24 نفر) 2) گروه کنترل 32 نفر 3) والدین اتیسم (61 نفر) 4) والدین کنترل (39 نفر).
شرط ورود برای گروه اتیسم و کنترل، سن بالای 15 سال و IQ کلی و کلامی بالای 80 و نداشتن اختلال بینایی و اختلال روانپزشکی شدید بود. گروه والدین اتیسم باید حداقل دارای یک فرزند اتیسم و گروه والدین کنترل نیز باید بدون هیچ سابقه خانوادگی و پزشکی از اتیسم یا سایر بیماری‌ها از جمله بیماری‌های ژنتیکی می‌بودند.
فرایند eye-tracking: از آزمودنی‌ها خواسته می‌شد که بعد از دیدن یک تصویر (با مدت نمایش 8 ثانیه)، یک داستان را روایت کنند. آزمون ادراک موضوعی(TAT) به عنوان یک آزمون فرافکنی روانشناختی ایجاد شد و در مطالعات متعدد روایت داستان استفاده شده است. کارهای قبلی تفاوت های نگاه در گروه های والدین ASD و ASD را هنگام تولید داستان از محرک های TAT نشان داده است. مطالعه حاضر به دلیل پیچیدگی و یافته‌های قبلی که شاخص‌های عمومی تثبیت را متفاوت‌ در توجه به محیط و شخصیت‌های اصلی در میان افراد مبتلا به ASD و والدین آنها نشان می‌دهد، بر "صحنه‌ی زمین‌های کشاورزی" از تست TAT متمرکز شده است.

 

نتایج

این مطالعه مجموعه ای از تحلیل های ردیابی چشم را در تلاش برای توصیف عمیق تفاوت های بالقوه در الگوهای توجه دیداری به اطلاعات اجتماعی و غیر اجتماعی در اتیسم و گروه مرزی اتیسم (BAP) به کار برد. تفاوت‌های نسبتاً قوی در الگوهای تثبیت در طول دوره ارائه محرک در گروه‌های والدین ASD و BAP مشاهده شد، که در هر دو گروه توجه اجتماعی در طول زمان کاهش یافت. هر دو گروه والدین ASD و BAP همچنین تفاوت‌هایی را در تثبیت‌های مداوم تکراری نشان دادند. اگرچه تجزیه و تحلیل‌های ردیابی چشم اضافی تفاوت‌های نسبتا کمی را در گروه‌های ASD و والدین نشان داد (صرف نظر از وضعیت BAP)، کاهش داده‌ها از طریق تجزیه و تحلیل مؤلفه‌های اصلی، تفاوت‌های گروهی قوی‌تری را در بین والدین نشان داد، و به نظر می‌رسد که این تفاوت‌ها عمدتاً توسط زیر گروهی که BAP را نشان می‌دهند هدایت می‌شود. این یافته‌ها بر سودمندی استفاده از طیف گسترده‌ای از رویکردهای تحلیلی برای به تصویر کشیدن آنچه که ممکن است تفاوت‌های ظریف، اما همچنان بسیار معنادار در توجه دیداری در ASD و خویشاوندان بدون تشخیص بالینی باشد، تأکید می‌کند.

 

بحث و نتیجه گیری

این مطالعه کاربرد خاص تجزیه و تحلیل منحنی رشد را برای مشخص کردن تفاوت‌های تثبیت معنی‌دار در طول یک task از توجه اجتماعی دیداری در اتیسم و گروه دارای نشانه‌های مرزی اتیسم برجسته می‌کند. با توجه به تفاوت های مشاهده شده در اتیسم و گروه دارای نشانه‌های مرزی اتیسم ، ممکن است تداوم نگاه به طور خاص با خطر اتیسم بیشتر مرتبط باشد. علی‌رغم اینکه اکثر متغیرهای دیگر به طور مستقل تفاوت قوی بین گروه‌ها ایجاد نمی‌کنند، وقتی با هم و با استفاده از تجزیه و تحلیل مؤلفه‌های اصلی در نظر گرفته شوند، این مجموعه گسترده از متغیرهای ردیابی چشم اطلاعات مهمی را برای آشکار کردن تفاوت‌های نسبتاً قابل توجه در توجه اجتماعی بین اتیسم و گروه دارای نشانه‌های مرزی اتیسم از گروه‌های کنترل مربوطه ارائه می‌کند. تصور می‌شود که متغیرهای ردیابی چشمی که در این مطالعه مورد بررسی قرار گرفته‌اند، به‌طور مؤثر جنبه‌های مختلف شناخت اساسی را نشان می‌دهند، بنابراین ممکن است بینش‌های کلیدی را در مورد ریشه‌های تفاوت‌های عملکرد اجتماعی در اتیسم نشان دهند. این روش‌ها می‌توانند علاوه بر مطالعات مربوط به آموزش مهارت‌های اجتماعی در افراد مبتلا به اتیسم، به عنوان ابزاری عینی برای اندازه‌گیری نتایج درمان مفید باشند. طبق دانش ما، این مطالعه جامع ترین کاربرد انواع مختلف روش های تحلیلی ردیابی چشم در اتیسم و گروه دارای نشانه‌های مرزی اتیسم تا به امروز است. با توجه به ماهیت عینی و قابل اندازه‌گیری متغیرهای دقیق ردیابی چشم که در اینجا مستند شده‌اند، یافته‌ها ممکن است به توسعه الگویی کمک کند که می‌تواند در مطالعات ردیابی چشمی آینده که توجه بصری را در اتیسم و سایر جمعیت‌ها بررسی می‌کند، مورد استفاده قرار گیرد.


 

پیشینه: اطلاعات نسبتا کمی در مورد شناخت اجتماعی در افراد مبتلا به ‌کم‌توانی ذهنی (ID) و پشتیبانی درک اتیسم همزمان با آن، وجود دارد. محدودیت تحقیقات قبلی این است که انجام وظایف شناختی-اجتماعی سنتی نیاز به سطحی از شناخت عمومی و توانایی‌های زبانی دارد. این وظایف برای افراد مبتلا به ID مناسب نیستند و حساسیت لازم برای تشخیص فرآیندهای اجتماعی-شناختی ظریف را ندارند. در تحقیقات اوتیسم، فناوری ردیابی چشم یک روش موثر برای ارزیابی شناخت اجتماعی ارائه کرده است که نشان دهنده ارتباط بین توجه اجتماعی بینایی و ویژگی‌های اتیسم است. مرور سیستماتیک حاضر از فناوری ردیابی چشم برای مطالعه شناخت اجتماعی در ID استفاده کرده است. یک متاآنالیز برای بررسی اینکه آیا توجه دیداری به مناطق برجسته اجتماعی (socially salient regions=SSR) محرک‌ها در طول این وظایف با درجه ویژگی‌های اوتیسم ارائه شده در ابزارهای ارزیابی بالینی مرتبط است یا خیر، استفاده شد.
روش: جستجوها با استفاده از چهار دیتابیس و ردیابی استنادها انجام شد. پس از غربالگری عمیق و حذف مطالعات با کیفیت روش‌شناختی پایین، 49 مقاله وارد مرور شدند. یک متاآنالیز همبستگی بر روی مقادیر r پیرسون به‌دست‌آمده از دوازده مطالعه انجام شد و رابطه بین توجه دیداری به SSRها و ویژگی‌های اوتیسم را گزارش کرد.
نتایج و بحث: فن‌آوری ردیابی چشم برای اندازه‌گیری توانایی‌های شناختی-اجتماعی مختلف در طیف وسیعی از گروه‌های سندرمی و غیر سندرومی مورد استفاده قرار گرفت. به نظر می رسد مسیرهای اسکن محدود و اجتناب از تمرکز بر ناحیه چشم بر توانایی افراد برای استنتاج صریح در مورد حالات ذهنی و نشانه‌های اجتماعی تأثیر می‌گذارد. آمادگی برای حضور در محرک های اجتماعی نیز بسته به محتوای اجتماعی و میزان آشنایی متفاوت بود. یک متاآنالیز با استفاده از مدل اثرات تصادفی یک همبستگی منفی معنی‌دار بین توجه دیداری به SSRها و ویژگی‌های اوتیسم در گروه‌های ID نشان داد. این یافته‌ها با هم نشان می‌دهند که چگونه ردیابی چشم می‌تواند به عنوان ابزاری در دسترس برای اندازه‌گیری فرآیندهای اجتماعی-شناختی ظریف‌تر مورد استفاده قرار گیرد. تحقیقات بیشتری مورد نیاز است تا بتوان متغیرهای کمکی اضافی (مانند شدت ID، ADHD، اضطراب) را که ممکن است با توجه دیداری به SSRها در درجات مختلف در گروه‌های ID سندرومی و غیر سندرمی مرتبط باشد، کشف کرد تا ویژگی‌های آن و ارتباط با ویژگی‌های اتیسم کشف شود.

 

مقدمه

شناخت اجتماعی به توانایی خواندن و تفسیر خود‌به‌خود نشانه‌های اجتماعی و عاطفی اشاره دارد. توانایی‌های اجتماعی-شناختی به صورت سلسله مراتبی مفهوم‌سازی می‌شوند؛ به همراه توجه اجتماعی دیداری به عنوان پیش‌ساز لازم برای ارزیابی مؤثر حالات ذهنی. فناوری ردیابی چشم برای تشخیص تفاوت‌های اولیه در توجه اجتماعی دیداری در افراد اوتیستیک و خواهر و برادرهای نوزادشان استفاده شده است؛ مثال‌: کاهش دنبال کردن نگاه و بی‌توجهی به نشانه‌های اجتماعی. تصور می‌شود که این تفاوت‌ها در توجه اجتماعی دیداری، به چالش‌هایی با توانایی‌های ارزیابی سطح بالاتر (مانند تعبیر نادرست حالات چهره، مشکلات ذهنی) کمک می‌کند که در طول عمر برخی از افراد اوتیستیک مشهود است. تفاوت‌های اجتماعی-شناختی نشان از پیش‌بینی مشکلات اجتماعی در کودکان اوتیستیک و بزرگسالان بدون ناتوانی ذهنی دارند. متأسفانه، افراد مبتلا به ID اغلب به دلیل همزمانی زیاد از تحقیقات اوتیسم کنار گذاشته می شوند و مطالعات شناخت اجتماعی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. در این مقاله، با برجسته کردن این موضوع شروع می‌کنیم که چگونه فناوری ردیابی چشم می‌تواند تحقیقات شناختی-اجتماعی را برای افراد مبتلا به ID پیش ببرد و بر اهمیت دسترسی و حساسیت بهبود یافته با اشاره به ادبیات اوتیسم تأکید می‌شود. سپس یک مرور سیستماتیک برای ترکیب تحقیقات اجتماعی-شناختی استفاده می‌شود که از فناوری ردیابی چشم در ID استفاده کرده‌اند. یک متاآنالیز برای بررسی رابطه بین توجه اجتماعی دیداری در طول این وظایف و ویژگی‌های اوتیسم در گروه‌های ID انجام شد.

 

پیشینه پژوهش

عملکرد اجتماعی در مفهوم سازی ID نهفته است، به طوری که ارزیابی توانایی های اجتماعی روزانه یکی از چندین مؤلفه اصلی برای تعیین عملکرد انطباقی عمومی فرد مورد استفاده قرار می گیرد. با این حال، اطلاعات نسبتا کمی در مورد رشد و توانایی‌های اجتماعی-شناختی در بین افراد مبتلا به ID، به ویژه در مورد اوتیسم همزمان، شناخته شده است.
معیارهای سنتی شناخت اجتماعی معمولاً توانمندی‌های زبان و توانایی‌های شناختی کلی را نیز دربرمی‌گیرند. جدا کردن توانایی‌های اجتماعی-شناختی از زبان و مشکلات شناختی عمومی، یک چالش اساسی در هنگام استفاده از معیارهای سنتی برای ID هستند. نتیجه‌گیری‌ها محدود هستند زیرا مشاهدات رفتاری نسبت به شناسایی مکانیسم‌های ظریف‌تر زیربنای فرآیندهای اجتماعی-شناختی در درون و در بین گروه‌های ID حساسیت ندارند.
در تحقیقات مرتبط با اتیسم، فناوری ردیابی چشم روشی محبوب است. مطالعات روی کودکان نوپا اوتیستیک نشان از کاهش نگاه به افراد در صحنه های اجتماعی و ناحیه چشم و افزایش ترجیح برای محرک های غیر اجتماعی (در مقابل اجتماعی)دارد. یکی از مزایای فناوری ردیابی چشم این است که می توان بدون نیاز به پاسخ های صریح یا خواسته‌های کلامی، محرک ها را به صورت منفعلانه به شرکت کنندگان ارائه داد و از این طریق نقصهای زبانی را از نقص‌های شناختی اجتماعی جدا نمود.
فناوری ردیابی چشم روشی حساس و مستقیم برای اندازه‌گیری توانایی‌های شناختی-اجتماعی، مستقل از زبان و با کاهش تقاضاهای شناختی عمومی حوزه است. علاوه بر این، شواهدی از ارتباط بین توجه اجتماعی دیداری و ویژگی‌های اوتیسم وجود دارد. علیرغم کار گسترده در تحقیقات اوتیسم، هیچ مطالعه‌‌ای نشان نداده است که چگونه از فناوری ردیابی چشم برای ارزیابی شناخت اجتماعی در میان افراد مبتلا به ID استفاده میشود. هدف از مرور سیستماتیک ارائه گزارشی از تحقیقاتی بود که از پارادایم های ردیابی چشم برای مطالعه توانایی های اجتماعی-شناختی در ID استفاده کرده است. یک متاآنالیز برای بررسی اینکه آیا توجه اجتماعی دیداری در طول این وظایف با درجه ویژگی های اوتیسم ارائه شده در ابزارهای ارزیابی بالینی همبستگی دارد یا خیر، استفاده شد. ترکیب تحقیقات کنونی به این روش گامی ضروری برای شروع ارزیابی سودمندی و امکان سنجی ردیابی چشم به عنوان روشی برای مطالعه شناخت اجتماعی و اوتیسم در ID است.

 

روش پژوهش

این مطالعه از چارچوب PRISMA پیروی می‌کند. جزئیات کلیدی در سرچ شامل 1) intellectual disability 2) eye-tracking بوده‌اند. کلمات مبتنی بر کم‌توانی ذهنی هم شامل گروه‌های syndromic و هم non-syndromic بوده است. همچنین در صورت امکانات دیتابیس‌ها، MeSH term ها نیز در نظر گرفته شده‌اند.
دیتابیس‌ها شامل: PsycINFO, MEDLINE, Embase and Web of Science
فیلترها شامل: الف) زبان انگلیسی ب) انتشار بین 200 تا 2022 ج) شرکت‌کننده انسانی

 

نتایج

تثبیت های اغراق آمیز به سمت چشم ها و صورت در سندرم داون و سندرم ویلیامز با الگوی ظاهری مخالف که در گروه های مقایسه اوتیسم توصیف شده، گزارش شد.
به نظر می‌رسد که تفاوت‌های خاص مبتنی بر سندرم در ضبط ادراکی و درگیری در هنگام مشاهده صحنه‌های اجتماعی، ناشی از میزان آشنایی و ماهیت محتوای اجتماعی است.
مطالعات، به تفاوت‌ها در تمییز اظهارات غیر ارادی و تشخیص چهره در گروه‌های ID اشاره کردند که ممکن است تا حدی به دلیل مسیرهای اسکن کوتاه تر و تثبیت طولانی تر باشد.

 

بحث و نتیجه گیری

بسیاری از مطالعات شرکت کنندگان را ملزم به ارائه پاسخ های صریح (مانند شناسایی شفاهی عبارات احساسی) در کنار تکمیل کار ردیابی چشم می کردند. چنین خواسته‌هایی افراد شرکت‌کننده را محدود می‌کند. بنابراین، پارادایم‌های مشاهده غیرفعال، که در کنار وظایف با حداقل (در صورت وجود) نیازهای صریح استفاده می‌شوند، ممکن است دسترسی را بهبود بخشند. وقوع همزمان اختلال بینایی و یا ناتوانی جسمی (مانند اسکولیوز) نیز می‌تواند مشارکت را محدود کند
شدت ID که ممکن است برای ارتباط بین توجه دیداری بر روی SSRهای محرک ها و ویژگی های اوتیسم توضیح‌دهنده باشد، مشخص نیست. پس مطالعات دیگری در این حوزه با در نظر گرفتن دقیق شدت کم‌توانی ذهنی مورد نیاز است.
برای به دست آوردن درکی در مورد ویژگی توجه اجتماعی دیداری و اینکه چگونه ممکن است نشان دهنده تفاوت در سطح رفتاری در ID باشد، مطالعات بیشتری لازم است تا مشخص شود که آیا این ارتباط برای مشکلات ارتباط اجتماعی بیشتر است یا خیر. همچنین مهم است که میزان ارتباط با ویژگی‌های اوتیسم به طور کلی‌تر مورد توجه قرار گیرد. به این معنی که آیا سطح بالایی از رفتارهای محدود و تکراری به مسیرهای اسکن محدودتر و "تثبیت های چسبنده و طولانی مدت" گزارش شده در گروه های ID مربوط می شود یا خیر.
ردیابی چشم می تواند به عنوان یک ابزار در دسترس برای اندازه‌گیری فرآیندهای اجتماعی-شناختی ظریف‌تر در میان طیف وسیعی از افراد مبتلا به ID استفاده شود. تحقیقات بررسی شده تفاوت‌ها را در نحوه توجه افراد مبتلا به ID به محرک‌های اجتماعی در مقایسه با گروه‌های مقایسه و برخی شباهت‌ها با افراد اوتیستیک را نشان می‌دهد. در سندرم های ژنتیکی، برخی از الگوهای نگاه با ویژگی های قابل توجه فنوتیپ های رفتاری خاص موازی به نظر می رسد. متاآنالیز شواهد اولیه‌ای از رابطه بین کاهش توجه اجتماعی دیداری و درجه بیشتری از ویژگی های اوتیسم در ابزارهای ارزیابی بالینی در گروه های ID ارائه می دهد. این یافته‌ها با هم نشان می‌دهند که ردیابی چشم نسبت به شناسایی فرآیندهای شناختی-اجتماعی مجزا در افراد مبتلا به ID حساس است، که به نظر می‌رسد با تغییرات رفتاری مرتبط است. اندازه‌گیری دقیق شناخت اجتماعی می‌تواند به درک بهتر اوتیسم و تفاوت‌های اجتماعی گسترده‌تر مورد مشاهده در افراد مبتلا به ID منجر شود. تحقیقات آینده باید به دنبال تقویت نتیجه گیری در مورد توجه اجتماعی دیداری و ماهیت ارتباط با ویژگی های اوتیسم، در نظر گرفتن شدت ID و سایر شرایط همزمان (مانند ADHD، اضطراب)، در هر دو گروه سندرمی و غیر سندرمی باشد.


اضطراب، تنش، خشم، افسردگی، غم و درد به عنوان هیجانات منفی، میتوانند تاثیر نامطلوبی بر عملکرد تحصیلی و زندگی اجتماعی دانشجویان بر جای گذارند؛ ضمن ارتباط و تعامل محوری عاطفه و شناخت، مطالعات نشان داده اند که احساسات منفی می تواند باعث مشکلاتی مانند کاهش عملکردهای مرتبط از جمله توجه و حافظه شود. این پژوهش با هدف بررسی تاثیر نوروفیدبک موسیقی بر بهبود هیجانات منفی دانشجویان، از مقیاس اضطراب خود رتبه‌بندی (SAS)، مقیاس افسردگی خود رتبه‌بندی (SDS) و مقیاس هیجانات مثبت و منفی (PANAS) برای ارزیابی احساسات منفی استفاده کرده است و براساس نمرات این مقیاس ها از میان افراد دارای امتیاز SAS و SDS بیشتر از 35 و PANAS بیشتر از 20، 20 نفر برای آزمایش تحریک موسیقی، 20 نفر برای آموزش نوروفیدبک و 10 نفر برای گروه کنترل انتخاب شدند. این آزمایش به مدت دو هفته، 5 روز در هفته، 5 دقیقه در روز به طول انجامید. قبل از آزمون در روز اول و بعد از آزمون در روز آخر، مقیاس های عصب روانشناختی و آزمون های توجه تکمیل شد. قبل از تمرین و بعد از تمرین هر روز، سیگنال های EEG افراد در حالت استراحت جمع آوری شد. در این بررسی اثرات دو روش مداخله بر روی پارامترهای مشخصه عملکرد مغز تجزیه و تحلیل گردید و سپس اثرات آنها بر بهبود خلق و خو و شناخت مورد بررسی قرار گرفت. به طور خاص، تفاوت‌های جانبی مغز از طریق تغییرات توان نسبی، انسجام EEG بین نیمکره‌ای تحلیل شد. نتایج آزمون مقیاس عصب روان‌شناختی و ارزیابی توجه نشان داد که در گروه آزمایش هم هیجان منفی و هم توجه بابه طور معناداری بهبود یافته‌اند. تغییر در گروه کنترل از نظر آماری معنی دار نبود.

 

مقدمه

در تجربه هیجانات منفی، بدن احساس ناراحتی می کند که بر کار و زندگی افراد تأثیر می گذارد. احتمال اینکه دانشجویان از هیجانات منفی رنج ببرند بیشتر از سایر گروه ها است و توجه ویژه پژوهشی را می طلبد. آمارها نشان می دهد که سال به سال بر تعداد دانشجویان مبتلا به افسردگی افزوده می شود. مطالعات نشان داده اند که احتمال تجربه افسردگی یا افسردگی با تشخیص بالینی در بین دانشجویان دو برابر بیشتر از سایر افراد هم سن است. تان و همکاران دریافتند که اضطراب اجتماعی در بین دانشجویان معاصر رایج است و دانشجویان دارای اضطراب اجتماعی اغلب دارای رفتار عصبی و اجتنابی هستند. به علاوه یک رابطه عینی بین تغییرات حالت هیجانی و سیگنال های فیزیولوژیکی وجود دارد. تجزیه و تحلیل سیگنال های فیزیولوژیکی یک روش مهم برای مطالعه تغییرات هیجانی است که در آن سیگنال های EEG نقش مهمی در فرآیند پردازش اطلاعات هیجانی مغز دارند. به عنوان مثال با در نظر گرفتن افسردگی، ناهنجاری های فیزیولوژیکی رایج در میان افراد مبتلا به افسردگی شامل ناقرینگی غیر طبیعی سیگنال های EEG، اختلال در عملکرد انتقال دهنده های عصبی و عملکرد هموستاز و عملکرد غیر طبیعی محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-آدرنال در بیماران افسرده است. مطالعات مربوط به تغییرات ساختاری در مناطق خاصی از افسردگی مغز تایید کرده‌اند که در مقایسه با افراد عادی، بیماران افسرده می‌توانند فعالیت مغزی غیرطبیعی را از طریق نوارهای خاص سیگنال‌های EEG یا مقادیر مشخصه‌شان نشان دهند. این مطالعه ثابت می کند که حامل سیگنال های EEG می تواند برای شناسایی و کمک به تشخیص و درمان بیماران افسرده استفاده شود. به طور مشابه، برای اضطراب، این مطالعه نشان داد که آموزش آرام سازی بیوفیدبک از طریق افزایش موج آلفا، می تواند به طور قابل توجهی علائم اضطراب را در دانشجویان دارای علائم اضطراب در سطح بالینی کاهش دهد.
روش های اصلی مداخله برای هیجانات منفی عبارتند از: دارودرمانی، مداخله شناختی، ورزش هوازی و غیره. در زمینه غیر بالینی، درمان هیجانات منفی عمدتاً درمان کمکی است و فناوری نوروفیدبک یک روش آموزشی مداخله شناختی منطبق بر تعاملی انسان و رایانه می باشد که در سال های اخیر توسعه یافته است. مکانیسم این روش آموزشی را می توان به شرح زیر توصیف کرد. ابتدا سیگنال EEG از سوژه جمع آوری می شود و اطلاعات مشخصه با توجه به سیگنال EEG به دست می آید و با یک آستانه خاص برای تشخیص و ارزیابی وضعیت فیزیولوژیکی سوژه مقایسه می شود و سپس این حالت فیزیولوژیکی در اثر درک آسان اطلاعات دیداری یا شنیداری در زمان واقعی، از حوزه انتزاعی به یک حالت شهودی تبدیل می شود. سپس دستگاه این اطلاعات تبدیل شده را به موضوع مورد بررسی برمی گرداند. آزمودنی ها وضعیت خود را به طور مستقل با توجه به اطلاعات بازخورد تنظیم می کنند، حالت یادگیری و تنظیم را تشکیل می دهند و سپس به تدریج به هدف تنظیم هیجانی و بهبود وضعیت عملکرد شناختی دست می یابند.
موسیقی درمانی یک رشته کاربردی جامع است که موسیقی، پزشکی و روانشناسی را ادغام می کند. شرکت در بیان موسیقی می تواند عملکرد سیستم عصبی و سیستم غدد درون ریز را بهبود بخشد. قطبیت و شدت هیجانات موسیقی ارتباط نزدیکی با تغییرات قدرت امواج آلفا در مخابرات مغز دارد. اگر بتوان نوروفیدبک و موسیقی درمانی را به طور موثر با هم ترکیب کرد، مطالعه معناداری در پیشبرد اهداف درمانی و پیشگیرانه خواهد بود.

این مقاله تأثیر فناوری نوروفیدبک و موسیقی درمانی را بر تنظیم هیجانات منفی دانشجویان مورد بحث قرار می دهد. بر اساس تجزیه و تحلیل سیگنال‌های EEG و پشتیبانی از مقیاس‌های عصبی روان‌شناختی، امید می‌رود که بتواند به تنظیم هیجانات منفی دانشجویان کمک کند.

 

پیشینه پژوهش 

وضعیت فعلی هیجانات منفی و تنظیم هیجان در دانشجویان
ووتن و همکاران درمان شناختی-رفتاری گروهی را بر روی افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی بررسی کردند و نتایج مطالعه آن ها اثربخشی مداخلات شناختی گروهی را در بهبود اضطراب تایید کرد. لامبرت و همکاران در پژوهش خود ترتیبی داد که بیماران مبتلا به افسردگی 8 هفته تمرین بدنی داشته باشند تا حالت هیجانی خود را فعال کنند و در نهایت به هدف کاهش افسردگی دست یابند. تحقیق پلیوتری و همکاران نشان می دهد که ترکیب موسیقی و سایر اشکال هنری می تواند به بهبود توانایی تنظیم هیجانی دانشجویان کمک کند تا با احساسات منفی به طور مؤثرتری مقابله کند.

وضعیت فعلی تحقیقات نوروفیدبک
در سال‌های اخیر، درمان بیوفیدبک به دلیل مزایای استفاده از ابزارهای غیرتهاجمی و غیردارویی، توجه محققان را در سراسر جهان به عنوان یک درمان مداخله‌ای جدید به خود جلب کرده است.
مطالعات نشان داده اند که تغییر سیگنال های EEG در ریتم های مختلف می تواند عملکردهای روانی و شناختی مربوطه را تغییر دهد و عملکردهای خاص سیستم عصبی خودمختار نیز می تواند بیشتر تغییر کند. این نوع بیوفیدبک که پارامتر فیزیولوژیکی سیگنال EEG را به عنوان ورودی می گیرد و اطلاعات را در زمان واقعی ارسال می کند، بیوفیدبک EEG نامیده می شود که به عنوان نوروفیدبک نیز شناخته می شود. آموزش نوروفیدبک سیگنال های EEG را از طریق تجهیزات خارجی جمع آوری می کند، با مکانیسم تنظیم سیستم عصبی داخلی بدن انسان همکاری می کند و تغییرات در سیگنال های EEG را در زمان واقعی تشخیص می دهد. آموزش نوروفیدبک به طور خاص عملکردهای فیزیولوژیکی یا روانی را که در تقابل با این حلقه بازخورد هستند تغییر می دهد تا به هدف مداخله و تنظیم اختلالات شناختی دست یابد. درمان آموزشی نوروفیدبک به نتایج قابل توجهی در بهبود و درمان بیماری های عصبی مانند اختلال نقص توجه و بیش فعالی، بیماری آلزایمر، صرع، افسردگی و اضطراب دست یافته است. لری و همکاران 40 جلسه آموزشی نوروفیدبک بر روی بیماران ADHD انجام دادند. نتایج مطالعه نشان داد که این تمرین می تواند آمیگدال، مخچه و سایر قسمت ها را فعال کند، نوار ریتم حسی حرکتی سیگنال های EEG را به درستی تنظیم کند و تمرکز بیماران را بهبود بخشد. رین و همکاران دریافتند که آموزش نوروفیدبک نه تنها می تواند به طور موثر توجه بیماران ADHD را بهبود بخشد، بلکه دامنه باند فرکانس پایین سیگنال های EEG را در بیماران با عقب ماندگی ذهنی خفیف و عقب ماندگی بحرانی بهبود می بخشد و توجه نیز در آنها بهبود می یابد. هرمن و همکاران از طریق آزمایش‌ها ثابت کردند که تمرین باند فرکانس آلفا EEG می‌تواند عملکرد شناختی افراد عادی را بهبود بخشد، و دامنه باند فرکانسی آلفا در طول تمرین 5 بار در هفته روند صعودی را نشان داد.
به طور خلاصه، آموزش نوروفیدبک می‌تواند به تدریج آزمودنی‌ها را به درک اطلاعات بازخورد راهنمایی کند و رفتار یادگیری را برای افراد شکل دهد تا وضعیت اطلاعات فیزیولوژیکی و روان‌شناختی را به روشی جهت‌دار خود تنظیم کنند، در نتیجه توانایی خودتنظیمی فرد را تا حد مشخصی بهبود بخشد.

وضعیت تحقیق نوروفیدبک در کاهش هیجانات منفی
تکنیک‌های بیوفیدبک مبتنی بر محتوای آموزشی مانند مراقبه و مدیتیشن، بیوفیدبک EMG و بیوفیدبک EEG، می‌توانند به طور موثری اضطراب را از طریق فعالیت عصب پاراسمپاتیک کاهش دهند. به منظور کاهش سطح اضطراب ذهنی، برخی از مطالعات از تکنیک‌های بیوفیدبک استفاده کرده‌اند که تخیل و آموزش تنفس را با هم ترکیب می‌کنند، یعنی با تصور صحنه‌ای آرامش‌بخش، همراه با تنفس عمیق برای رسیدن به هدف کاهش اضطراب تلاش می شود. برای کاهش اضطراب صفت، آموزش آرام سازی بیوفیدبک به شیوه ای مورد مطالعه قرار گرفته است که سطوح برانگیختگی فیزیولوژیکی را کاهش می دهد و از حساسیت بیش از حد سیستم عصبی خودمختار به چنین هیجانات منفی جلوگیری می کند.

امواج ریتم الکتریکی مغز مختلف با حالات ذهنی مختلف افراد مرتبط است. به عنوان مثال، هنگامی که افراد در حالت آرام با چشمان بسته و ریلکس هستند، امواج آلفا (8 تا 14 هرتز) ظاهر می شود. در فرآیند پردازش شناختی هیجان و تنش، موج بتا (14 ~ 30 هرتز) باند فرکانسی سیگنال EEG اصلی است. کاهش فعالیت موج آلفا و افزایش فعالیت موج بتا ممکن است به دلیل شروع ناگهانی تحریک اضطراب باشد. بنابراین، به منظور کاهش موثر وضعیت نامطلوب روانی اضطراب و افسردگی، محققان مکانیسم تقویت تمرین آلفا و تمرین نوروفیدبک را انتخاب کردند که فعالیت موج بتا را مهار می کند. نتایج مطالعه نشان داد که پس از این آموزش نوروفیدبک، علائم اضطراب تحت بالینی جمعیت دانش‌آموزی به طور قابل توجهی کاهش می‌یابد. در مطالعات EEG در بیماران مبتلا به افسردگی، ثابت ترین یافته عدم تقارن ناحیه پیشانی بیمار است که نشان می دهد قدرت امواج آلفا در ناحیه پیشانی چپ بیشتر از ناحیه پیشانی راست است. در سال 1997، روزنفلد پروتکل درمانی نوروفیدبک را برای اصلاح عدم تقارن موج آلفا پیشنهاد کرد. پس از بررسی پیگیری باهر از افراد به مدت 1 تا 5 سال، مشخص شد که عدم تقارن موج آلفا در ناحیه فرونتال از بین رفته است، که اثربخشی آموزش نوروفیدبک را در مداخله افسردگی ثابت کرد.

 

روش پژوهش

ابتدا جهت رفع اثر تداخل امواج سایر قسمت های مغز، نویز، آرتیفکت و اموج الکترومغناطیسی محیط، اصلاح خط مینای داده ها با اتخاذ روش حذف مقدار میانگین انجام شد که در آن تمام داده‌های موجود در بخش مقدار میانگین داده‌ها در محدوده خاصی قبل ازآن کم می‌شوند، به طوری که آیتم روند خطی را می‌توان حذف کرد. همچنین برای جلوگیری از خطاهای تصادفی، این مقاله پارامتر توان نسبی را انتخاب کرد. روش محاسبه توان نسبی عبارت است از: نسبت انرژی هر باند فرکانسی نسبت به کل باند فرکانسی.
مقیاس های عصب روان شناختی
مقیاس خود درجه بندی اضطراب (Self-Rating Anxiety Scale, SAS) در سال 1971 توسط WK Zung برای ارزیابی احساسات ذهنی اضطراب در بیماران و تغییرات آن در طول درمان گردآوری شد. این مقیاس شامل 20 مورد است که هیجانات ذهنی اضطراب را منعکس می کند. شرکت کنندگان می توانند هر مورد را با توجه به فراوانی علائم نسبت به وضعیت روانی واقعی خود، شامل 15 نمره مثبت و 5 نمره منفی، رتبه بندی کنند و نمرات به 4 سطح از کم به بالا تقسیم می شوند.

مقیاس افسردگی خود ارزیابی (SDS) یک مقیاس ارزیابی است که توسط WKZung در سال 1965 بر اساس احساسات ذهنی بیماران افسرده و تغییرات روانی آنها در طول درمان گردآوری شده است. این جدول می تواند به طور نسبتاً شهودی شدت افسردگی را منعکس کند. این مقیاس شامل 20 گویه، دو گویه برای اختلالات روانی حرکتی، هشت گویه برای اختلالات افسردگی، هشت گویه برای اختلالات جسمانی و دو آیتم برای علائم روانی-عاطفی است. هر آیتم از 4 سطح امتیاز تشکیل شده است.

مقیاس خود رتبه بندی هیجان مثبت و منفی (PANAS) یک مقیاس اندازه گیری روانشناختی است که توسط دیوید واتسون و همکاران در سال 1988 بر اساس ارزیابی خود از هیجانات مثبت و منفی گردآوری شده است. این مقیاس با دو بخش نسبتاً مستقل طراحی شده است: هیجان مثبت و هیجان منفی که با توجه به دو عامل نمره گذاری می شود. در مجموع 20 مورد 5 نقطه ای در این جدول طراحی شده است که از 20 صفت تشکیل شده است که درجات مختلف هیجانات مثبت و منفی را توصیف می کند. شرکت‌کنندگان می‌توانند این کلمات را بر اساس وضعیت روانی واقعی اخیرشان در پنج درجه مختلف از خفیف تا شدید شامل تقریباً هیچ، نسبتاً کم، متوسط، نسبتاً زیاد و بسیار زیاد در طیف از 1 تا 5 امتیاز ارزیابی کنند.

روش تجزیه و تحلیل آماری
این مقاله عمدتاً به بررسی تأثیرات مداخله ای تحریک موسیقی و آموزش نوروفیدبک بر تنظیم هیجان و عملکرد مغز دانشجویانی که دارای احساسات منفی هستند می پردازد. بنابراین، تجزیه و تحلیل آماری داده های ارزش ویژه قبل و بعد از آزمایش مورد نیاز است. روش تجزیه و تحلیل آماری مورد استفاده در این مقاله آزمون t زوجی و نرم افزار مورد استفاده IBM SPSS 21.0 می باشد.

 

نتایج

شرکت کنندگان تحقیق از 238 دانشجو عادی در کلاس‌های 2020 و 2021 دانشکده موسیقی، دانشگاه Anqing انتخاب شد. با توجه به مقیاس خود رتبه‌بندی اضطراب، مقیاس خود رتبه‌بندی افسردگی و مقیاس هیجانات مثبت و منفی، 50 دانش‌آموز با نمره SAS و SDS بیشتر از 35 و نمره هیجان منفی پاناس بیش از 20 امتیاز به عنوان آزمودنی‌ انتخاب شدند. به طور تصادفی 20 نفر از آنها به عنوان گروه آموزشی نوروفیدبک، 20 نفر به عنوان گروه تحریک موسیقی و 10 نفر به عنوان گروه کنترل خالی قرار داده شدند. همه آزمودنی ها سابقه بیماری و مصرف دارو نداشتند و دید مطلوب یا دید اصلاح شده آنها نرمال بود. این آزمایش توسط کمیته اخلاق پزشکی بیمارستان مرکزی AnQing تایید شد و همه افراد فرم رضایت آگاهانه را امضا کردند.

طرح آزمایشی
در تعیین محل آزمایش عواملی همچون میزان نور، صدا و سایر عوامل خارجی، با دمای مناسب و تداخل الکترومغناطیسی ضعیف کنترل و رعایت گردید . کل دوره آزمون به مدت یک ماه به استثنای تعطیلات آخر هفته، زمان آزمون 5 روز در هفته و در مجموع 20 روز بود و زمان هر آزمایش در مدت 30 دقیقه به شدت کنترل شد.
مراحل به ترتیب شامل تکمیل مقیاس های عصب روانشناختی، آماده سازی و ارائه تحریک موسیقی و تمرین نوروفیدبک به گروه های آزمایشی مربوطه و بازخورد تجربه آزمون بود. ابزار مورد استفاده برای دریافت سیگنال EEG در آزمایش، ابزار جمع‌آوری سیگنال قابل حمل بی‌سیم EMOTIV Epoc + EEG بود که توسط EMOTIV Systems ساخته شده است. این دستگاه شامل کلاهک الکترود سر پوشیده، سنسور هیدراتاسیون، بلوتوث و کابل USB است. کانال دستگاه شامل 2 الکترود مرجع (CMS و DRL) روی ماستوئید و 14 الکترود اکتساب سیگنال (AF3، F7، F3، FC5، T7، P7، O1، O2، P8، T8، FC6، F4، F8، و AF4) است. الکترودها مطابق با سیستم استاندارد بین المللی 10/20 روی سر قرار گرفتند.
پس از آزمایش، مکان هایی که توان نسبی به طور قابل توجهی افزایش یافته بود، در نواحی جلویی و گیجگاهی متمرکز بودند. پس از آزمون های باند فرکانسی آلفا، بتا و تتا گروه تحریک موسیقی و گروه تمرین نوروفیدبک، اختلاف شاخص عدم تقارن از مثبت به منفی تغییر کرد. این نشان می دهد که مقدار عددی عدم تقارن پس از آزمایش کاهش می یابد، به این معنی که توان نسبی نیمکره راست افزایش می یابد، یا توان نسبی نیمکره چپ کاهش می یابد، یا توان نسبی نیمکره راست افزایش می یابد و توان نسبی نیمکره چپ به طور همزمان کاهش می یابد. سه موقعیت فوق همگی نشان می دهد که موضوع از تمایل به هیجانات منفی به یک هیجان مثبت یا یک حالت عادی تغییر کرده است. در گروه کنترل تغییر معنی داری مشاهده نشد.
نمرات SAS، SDS و PANAS در گروه تحریک موسیقی و گروه تمرین نوروفیدبک همگی قبل و بعد از آزمون کاهش یافت و تغییرات از نظر آماری معنی‌دار بود (همه مقادیر P کمتر از 05/0 بود). در گروه کنترل، اگرچه نمرات SAS، SDS و PANAS قبل و بعد از آزمون کاهش یافت، اما آزمون t نشان داد که تغییرات از نظر آماری معنی‌دار نبود (همه مقادیر P بیشتر از 05/0 بود). ترکیب اهمیت ارزشیابی که با نمرات سه مقیاس نشان داده می شود: هر چه امتیاز کمتر باشد، فراوانی و درجه احساسات منفی کمتر و خلق و خوی آرام تر است. به طور خلاصه، نتایج آماری مقیاس نشان می‌دهد که تحریک موسیقی و آموزش نوروفیدبک تأثیر معینی بر تنظیم هیجان‌های منفی دانشجویان دارد.
نمرات SAS، SDS و PANAS در گروه تحریک موسیقی و گروه تمرین نوروفیدبک همگی قبل و بعد از آزمون کاهش یافت و تغییرات از نظر آماری معنی‌دار بود (همه مقادیر P کمتر از 05/0 بود). در گروه کنترل، اگرچه نمرات SAS، SDS و PANAS قبل و بعد از آزمون کاهش یافت، اما آزمون t نشان داد که تغییرات از نظر آماری معنی‌دار نبود (همه مقادیر P بیشتر از 05/0 بود). ترکیب اهمیت ارزشیابی با نمرات سه مقیاس نشان داده می شود: هر چه امتیاز کمتر باشد، فراوانی و درجه هیجانات منفی کمتر و خلق و خو آرام تر است. به طور خلاصه، نتایج آماری مقیاس نشان می‌دهد که تحریک موسیقی و آموزش نوروفیدبک تأثیر معینی بر تنظیم هیجان‌های منفی دانشجویان دارد.

 

بحث و نتیجه گیری

 

نتیجه گیری بالا نشان می دهد که تست تحریک موسیقی و آموزش نوروفیدبک می تواند مقدار توان نسبی نیمکره راست را در باندهای فرکانسی آلفا، بتا و تتا سوژه افزایش دهد و مقدار توان نسبی نیمکره چپ و یا عدم تقارن بین نیمکره چپ و راست به خصوص در ناحیه پیشانی و نواحی میانی و خلفی گیجگاهی را کاهش دهد. مطالعات قبلی نشان داده است که عدم تقارن نیمکره چپ و راست لوب فرونتال و لوب آهیانه ای در افرادی که دارای هیجانات منفی مانند افسردگی هستند شایع است و افسردگی دارای عدم تقارن است که در آن توان نیمکره راست بیشتر از نیمکره چپ است. طبق این دیدگاه، شاخص عدم تقارن توان نسبی به دست آمده در این مقاله با نتایج فوق مطابقت دارد و آزمایشات مطرح شده در کاهش هیجانات منفی دانشجویان موثر هستند.


هدف آموزش شناختی بهبود عملکرد شناختی از طریق انجام تکالیف شناختی یا بازی های آموزشی است. نوروفیدبک تکنیکی برای نظارت بر سیگنال های مغز با بازخورد دیداری یا شنیداری است. مطالعات قبلی نشان می‌دهد که ترکیبی از آموزش شناختی و نوروفیدبک در مقایسه با آموزش شناختی به تنهایی، تأثیر بهتری بر عملکردهای شناختی دارد. با این حال، هیچ مرور سیستماتیک و متاآنالیز مزایای آموزش شناختی با نوروفیدبک (CTNF) وجود ندارد. هدف از این مطالعه بررسی اثرات مفید CTNF در بزرگسالان سالم با استفاده از یک مرور سیستماتیک و متاآنالیز چند سطحی بود. روش‌ها: PubMed، Scopus، PsychoINFO، و MEDLINE برای مقالات تحقیقاتی که نتایج مداخلات را با استفاده از CTNF گزارش می‌کنند، جستجو شدند. نتایج: پس از غربالگری اولیه 234 رکورد، سه مطالعه با استفاده از طیف‌سنجی مادون قرمز نزدیک (NIRS) و یک مطالعه با استفاده از الکتروانسفالوگرافی از پایگاه داده استخراج شد. ما یک متاآنالیز چند سطحی با سه مطالعه NIRS شامل 166 شرکت‌کننده (میانگین سنی بین 21.43 تا 65.96 سال) انجام دادیم. یک متاآنالیز چند سطحی نشان داد که CTNF تأثیر مفیدی بر حوزه‌های اپیزودیک، بلندمدت و حافظه کاری دارد. نتیجه‌گیری: اگرچه سه مطالعه در مرور سیستماتیک و متاآنالیز گنجانده شد، نتایج ما نشان می‌دهد که CTNF با استفاده از NIRS منجر به بهبود عملکرد حافظه می‌شود.

 

مقدمه

عملکرد شناختی یکی از عوامل مهم مرتبط با شبکه های اجتماعی، رضایت از زندگی و بهزیستی است. به عنوان مثال، ظرفیت حافظه فعال به حفظ تمرکز و توجه و مشارکت در فعالیت های شناختی نیاز دارد. علاوه بر این، پیشنهاد شده است که از طریق تغییر اطلاعات در مورد هیجانات منفی/مثبت در حافظه فعال، به حفظ حالات هیجانی خوب کمک شود. با این حال، اکثر عملکردهای شناختی، از جمله حافظه فعال، پس از رسیدن به اوج بهره وری در دهه 20 تا 30 زندگی، به تدریج شروع به کاهش و افول می کنند.
هدف آموزش شناختی (CT) بهبود عملکردهای شناختی از طریق کارهای شناختی یا بازی های آموزشی است. به عنوان مثال، تکالیف شناختی، مانند تسک های حافظه معمولاً با استفاده از پرسشنامه های مداد کاغذی یا رایانه انجام می شود. انواع مختلفی از CT مانند آموزش مغز، آموزش حافظه کاری و آموزش سرعت پردازش وجود دارد.
نوروفیدبک تکنیکی است که از بازخورد دیداری یا شنیداری برای نظارت بر سیگنال‌های مغز از الکتروانسفالوگرافی (EEG)، طیف‌سنجی مادون قرمز نزدیک (NIRS)، یا تصویربرداری تشدید مغناطیسی عملکردی (fMRI) استفاده می‌کند. برای پی بردن به نحوه فعالیت مغز، EEG پتانسیل های عمل را در سطح مغز ثبت می کند. NIRS از نور مادون قرمز نزدیک استفاده می کند که به بدن نفوذ می کند تا تراکم هموگلوبین خون را در ناحیه مورد نظر ثبت کند و MRI از یک میدان مغناطیسی قوی استفاده می کند. در نوروفیدبک، فرض بر این است که برخی از فعالیت ها باعث تغییرات پلاستیکی در پایه های عصبی مورد استفاده توسط آن فعالیت می شود و در نتیجه تغییرات عملکردی ایجاد می شود. نوروفیدبک نه تنها افراد را قادر می‌سازد تا فعالیت‌های مغزی خود را تشخیص دهند، بلکه به آن‌ها اجازه می‌دهد تا خودشان آن‌ها را کنترل کرده و تغییر دهند.

 

پیشینه پژوهش

یک متاآنالیز اخیر مطالعات گزارش داد که CT اثر کوچک تا متوسطی بر بهبود عملکردهای شناختی دارد. در پشت این نتیجه، عوامل متعددی از جمله ویژگی‌های فردی مانند سن، عملکرد شناختی قبل از CT و عملکرد در طول تمرین پیشنهاد شده‌اند که منجر به تفاوت‌های فردی در تأثیرات CT بر عملکرد شناختی می‌شوند. به همین دلیل، مطالعاتی برای بررسی عواملی که اثربخشی CT را افزایش می دهند، آغاز شده است.
مطالعات قبلی با استفاده از تصویربرداری عصبی گزارش کرده‌اند که فعالیت‌های مغز در طی CT یا تست‌های شناختی نقش مهمی در بهبود شناختی دارند. برای مثال، افرادی که فعالیت‌های مغزی بالاتری را در قشر جلوی مغزی پشتی جانبی (DLPFC) در طول CT در ابتدا نشان دادند، در مقایسه با افرادی که فعالیت‌های مغزی پایین‌تری داشتند، در سرعت پردازش و حافظه کاری از CT عواید مثبت بیشتری دریافت کردند. در افراد مسن سالم که فعالیت عصبی بالایی را در شکنج پیشانی فوقانی و میانی در حین انجام وظایف حافظه نشان دادند، گزارش شده است که آموزش حافظه کاری برای افزایش عملکرد بسیار موثر است. بنابراین، انتظار می رود که افراد با حفظ فعالیت مغزی بیشتر در طول دوره مداخله، تأثیر مفیدتری بر عملکرد شناختی دریافت کنند.
بر اساس تحقیقات اخیر، ترکیب انواع مختلف آموزش بیشتر از یک برنامه آموزشی ساده به عملکردهای شناختی کمک می کند. بنابراین، چندین محقق سعی کردند CT و آموزش نوروفیدبک را با هم ترکیب کنند که در نتیجه CT با نوروفیدبک (CTNF) انجام شد. در CTNF معمولی، از شرکت کنندگان خواسته شد تا CT را در حالی که فعالیت های مغزی بیشتری را حفظ می کنند، انجام دهند. چندین مطالعه گزارش کرده اند که CTNF تأثیر مثبتی بر عملکردهای شناختی دارد. به عنوان مثال، مطالعات قبلی با استفاده از NIRS گزارش کرده اند که CTNF در مقایسه با CT به تنهایی در بزرگسالان سالم، اثرات مفید بیشتری بر حافظه کاری، حافظه بلند مدت، توجه و عملکردهای اجرایی نشان داد. این مطالعات بیان کرده اند که CTNF نسبت به آموزش تک حوزه ای (مانند CT یا نوروفیدبک به تنهایی) تأثیر مثبت بیشتری بر عملکرد شناختی دارد. با این حال، هیچ مطالعه مروری یا متاآنالیز سیستماتیکی برای بررسی اثرات CTNF بر طیف وسیعی از عملکردهای شناختی انجام نشده است. خلاصه یافته‌های قبلی در خصوص اختصاصیت اثربخشی CTNF در حوزه‌های شناختی، ممکن است از انتخاب کاربر و تاثیر برمبنای فردیت پشتیبانی کند، زیرا دستگاه‌های تصویربرداری مغز رایج‌تر می‌شوند و در موقعیت‌های روزانه برای حفظ عملکرد شناختی استفاده می‌شوند. در این مقاله یک متاآنالیز چند سطحی برای افشای مزایای CTNF بر عملکردهای شناختی در بزرگسالان سالم انجام شد.

 

روش پژوهش

بر اساس پروتکل پریسما، مطالعات بر مبنای معیارهای ورود انتخاب شدند.
معیارهای ورود
سوال پژوهشی این بود، "آیا CTNF عملکرد شناختی را در یک بزرگسال سالم در مقایسه با یک مداخله یک دامنه افزایش می دهد؟" جمعیت: بزرگسالان سالم. مداخله: مطالعاتی که در آن CT و نوروفیدبک به شرکت کنندگان داده شد. مقایسه: آموزش شناختی یا مداخلات فقط نوروفیدبک. بازخورد شم و کنترل فعال نیز گنجانده شده است. نتیجه: مطالعات عملکرد شناختی شرکت کنندگان را قبل و بعد از دوره مداخله ارزیابی کردند. مقالات پژوهشی گزارش شده در مجلات دانشگاهی که به زبان انگلیسی نوشته شده بودند. گزارش‌های مربوط به کتاب‌ها و مقالات کنفرانس مستثنی شدند.
استراتژی جستجو
پایگاه داده در ماه مه 2022 جستجو شد. از پایگاه های الکترونیکی زیر برای جستجوی مطالعات قبلی استفاده شد: PubMed، Scopus، MEDLINE، و PsycINFO. همچنین ("نوروفیدبک" یا "بیوفیدبک") و ("NIRS" یا "MRI" یا "EEG") به عنوان کلمات کلیدی برای مطالعه بازخورد اضافه گردید. علاوه بر این، ("آموزش شناختی" یا "آموزش مغز" یا "عملکرد شناختی" یا "مداخله شناختی" یا "بازی ویدئویی" یا "بازی" یا "آموزش حافظه کاری" یا "آموزش توجه" یا "آموزش سرعت پردازش") به عنوان کلمات کلیدی برای حوزه مداخله شناختی اضافه شد.
عملکرد شناختی بر اساس مطالعات قبلی به هفت حوزه مختلف طبقه بندی شد که به طور خاص، شامل عملکرد شناختی عمومی، حافظه اپیزودیک/حافظه بلند مدت، حافظه کاری، حافظه کوتاه مدت، توجه، سرعت پردازش و کنش های اجرایی بودند. دو محقق (YM و RN) محتوای هر مقاله را بر اساس اطلاعات جمعیت شناختی شامل سال انتشار، محل مطالعه، تعداد شرکت کنندگان شامل، میانگین سن، تعداد و درصد شرکت کنندگان زن، نوع مداخله شناختی، نوع نوروفیدبک، گروه مقایسه، دوره و مدت مداخله، و تمامی مقیاس های ارزیابی شناختی ارزیابی کردند.

 

نتایج

از جستجوی ادبیات، در مجموع 387 چکیده شناسایی شد. پس از حذف موارد تکراری ( n = 153)، 234 مقاله باقی مانده است. سپس 234 مطالعه با عنوان و چکیده غربالگری شدند و 100 مطالعه باقی ماند. از 100 مطالعه، 95 مطالعه به دلایل زیر حذف شدند: 41 مطالعه فقط بر روی شرکت کنندگان بیمار متمرکز شدند. 19 مطالعه فقط از مداخله نوروفیدبک استفاده کردند. نه مطالعه از نوروفیدبک با مداخلات غیرشناختی (مثلاً مدیتیشن) استفاده کردند. یک مطالعه فقط از CT استفاده کرد. 20 مطالعه مطالعات غیر مداخله ای بودند. و پنج مطالعه به زبان انگلیسی نوشته نشده بودند. پنج مطالعه باقی مانده بود که یکی از آنها آمار لازم را برای متاآنالیز ارائه نکرد. در نهایت، چهار مطالعه با استفاده از CTNF پیدا شد.
در مجموع 306 شرکت‌کننده در چهار مطالعه واجد شرایط وجود داشتند. مطالعات قبلی در ژاپن، اسرائیل و ایالات متحده آمریکا انجام شد. حجم نمونه بین 20 تا 140 بود. میانگین سنی نمونه بین 43/21 تا 96/65 سال بود که زنان 29/39 تا 58/75 درصد کل را تشکیل می‌دادند. با توجه به نوع مداخله شناختی، دو مطالعه از مداخله چند دامنه ای (به عنوان مثال، حافظه و سرعت پردازش) و دو مطالعه دیگر از آموزش حافظه فعال استفاده کردند. سه مطالعه از NIRS برای نوروفیدبک استفاده کردند و تنها یک مطالعه از EEG برای نوروفیدبک استفاده کرد. برای گروه کنترل، یک مطالعه از CT با نوروفیدبک SHAM استفاده کرد. هر سه مطالعه باقی مانده از یک گروه کنترل فعال استفاده کردند، با گروهی دیگر که CT یا نوروفیدبک را به تنهایی دریافت کردند. میانگین زمان مداخله در هر جلسه از 21.25 تا 30 دقیقه (10 تا 60 دقیقه)، از چهار ست در طول دو هفته تا هر روز به مدت چهار هفته متغیر بود. از آنجایی که تنها یک مطالعه وجود داشت که از EEG برای CTNF استفاده می کرد، ما از سه مطالعه NIRS در متاآنالیز استفاده کردیم ( 166= n ). نمره ارزیابی کیفیت در مقیاس PEDro از 3 تا 9 با میانگین 5.33 (SD = 3.21) متغیر بود.

 

بحث و نتیجه گیری

این مطالعه مروری سیستماتیک و متاآنالیز اثرات CTNF بر طیف وسیعی از عملکردهای شناختی در بزرگسالان سالم انجام داد. متاآنالیز فعلی نشان داد که CTNF با NIRS عملکرد حافظه کاری و حافظه اپیزودیک/حافظه بلندمدت را در مقایسه با سایر گروه‌های مداخله افزایش می‌دهد. در دو مورد از سه مطالعه، از شرکت کنندگان خواسته شد تا فعالیت بیشتری در DLPFC در طول CTNF حفظ کنند. این نشان می دهد که حفظ فعالیت های مغزی بیشتر در DLPFC عامل مهمی برای تقویت عملکرد شناختی، به ویژه در حوزه حافظه، پس از مداخلات خواهد بود. مطالعه حاضر دارای محدودیت هایی در بررسی تعداد مطالعات، ناهمگونی در حوزه های شناختی، جمعیت محدود و بررسی محدود به بزرگسالان سالم و بهنجار است. با این حال، این مطالعه اولین مطالعه ای بود که با شواهد علمی نشان داد که CTNF در مقایسه با سایر انواع آموزش مداخله، تأثیر برتری بر بهبود شناختی در بزرگسالان سالم دارد که نیازمند بررسی های بیشتر در ژوهش های آتی شامل گروه های بالینی درگیر در مشکلات شناختی است.


در این مطالعه، تأثیر دوبرابر کردن مدت زمان جلسات tDCS در درمان افسردگی بررسی شد. شصت و سه بیمار مبتلا به افسردگی مداوم انتخاب شدند و به طور تصادفی به سه گروه تقسیم شدند: گروه 60 دقیقه در روز، گروه 30 دقیقه در روز و گروه کنترل. نتایج نشان داد که تفاوت معنی‌داری در کاهش علائم افسردگی بین گروه‌های درمانی در هفته‌های 2 و 4 وجود ندارد. با این حال، گروه 60 دقیقه کاهش بیشتری در اضطراب نسبت به گروه 30 دقیقه و گروه کنترل در هفته 4 داشت. این تفاوت به خوبی در تجزیه و تحلیل کامل ظاهر شد، اما در تجزیه و تحلیل براساس تمامی افراد شرکت کننده نشان داده نشد.

 

مقدمه

در تحقیقات مرتبط با تکنیک تحریک مستقیم جریان مغناطیسی ترانسکرانیال (tDCS)، علاقه‌مندی به بررسی تأثیرات افزایش مدت زمان یا شدت تحریک برای افزایش کارایی در درمان اختلال افسردگی شدید (MDD) وجود داشته است (Pavlova و همکاران، 2018). برای تعیین بهترین مدت زمان و/یا شدت تحریک tDCS برای دستیابی به نتایج درمانی سریعتر و مؤثرتر در MDD، نیاز به تحقیقات بیشتری وجود دارد. هدف این مطالعه، که به‌صورت دوگانه کور و تصادفی با جمعیت کنترل شده با استفاده از تقلید، بود، برای مقایسه مستقیم کارایی ضد افسردگی و ایمنی تحریک tDCS با مدت زمان بیشتر در روز به عنوان یک روش درمانی برای MDD است.

 

پیشینه پژوهش

این مطالعه بر روی استفاده از استیمولاسیون ترانسکرانیال جریان مستقیم (tDCS) در درمان افسردگی و اضطراب تمرکز دارد. پژوهش‌های قبلی نشان داده‌اند که tDCS می‌تواند تأثیر مثبتی بر روی وضعیت روانی داشته باشد، اما برای بهبود درمانی بیشتر، نیاز به تعیین پروتکل tDCS مناسب و مکان‌گذاری الکترودها در مناطق مغزی خاص است.

 

روش پژوهش

در این مطالعه، از استیمولاتور چند کاناله Star-Stim NE (تولید شده توسط نوروالکتریک، 2022) برای اعمال tDCS استفاده شد. هر شرکت‌کننده به یک پروتکل tDCS خاص تعلق می‌گرفت که شامل قرارگیری الکترودهای آنود و کاتود بر روی مناطق مشخصی از مغز بود. استیمولاسیون با جریان مستقیم 2 میلی‌آمپر در هر جلسه برای 60 دقیقه، 30 دقیقه یا 1 دقیقه (شبیه‌سازی رمپ بالا و پایین) در 12 جلسه انجام شد.

برای ارزیابی اثرات tDCS بر روی افسردگی و اضطراب، ارزیابی‌های مختلفی از جمله مقیاس HAMD-17 برای افسردگی و مقیاس HAMA برای اضطراب استفاده شد. این ارزیابی‌ها در زمان پایه (قبل از شروع مداخله)، در هفته‌های 2 و 4 انجام شد. همچنین، عوارض جانبی نیز با استفاده از یک پرسشنامه خودگزارشی در هفته‌های 2 و 4 ثبت شد.

هدف از این پژوهش، بررسی اثرات tDCS بر روی افسردگی و اضطراب بود و از این طریق می‌کوشید تا بهبود درمانی در این زمینه را تحقق بخشد.

 

نتایج 

در این مطالعه، تأثیر دوبرابر کردن مدت زمان جلسات tDCS در بیماران مبتلا به افسردگی بررسی شد. نتایج نشان داد که تفاوت معنی‌داری در کاهش علائم افسردگی بین گروه‌هایی که جلسات آنها به ترتیب 60 دقیقه در روز، 30 دقیقه در روز و شبیه‌سازی بود، در هفته‌های 2 و 4 وجود ندارد. با این حال، گروهی که جلسات آنها 60 دقیقه بودند، کاهش بیشتری در اضطراب نسبت به گروه 30 دقیقه و گروه شبیه‌سازی در هفته 4 داشت. در مورد تأثیر بر ایدئولوژی خودکشی، هیچ تفاوت معنی‌داری بین گروه‌های 30 دقیقه و 60 دقیقه نسبت به گروه شبیه‌سازی در کاهش ایدئولوژی خودکشی مشاهده نشد. در مورد تأثیر بر اضطراب، گروه 60 دقیقه در هفته 4 کاهش بیشتری در امتیازهای HAMA نسبت به گروه شبیه‌سازی نشان داد. با این حال، تجزیه و تحلیل کلی سه گروه تأثیر معنی‌داری از نظر تأثیر گروه و زمان نشان نداد.

 

بحث و نتیجه گیری

در این مطالعه، تأثیر مدت زمان جلسات tDCS در بیماران افسرده مورد بررسی قرار گرفت. نتایج نشان داد که تفاوت معنی‌داری در کاهش علائم افسردگی بین گروه‌های مورد مطالعه که جلسات آنها به ترتیب ۶۰ دقیقه در روز، ۳۰ دقیقه در روز و شبیه‌سازی بود، در هفته‌های ۲ و ۴ وجود ندارد. با این حال، گروهی که جلسات آنها ۶۰ دقیقه بودند، کاهش بیشتری در اضطراب نسبت به گروه ۳۰ دقیقه و گروه شبیه‌سازی در هفته ۴ داشت. در مورد تأثیر بر ایدئولوژی خودکشی، هیچ تفاوت معنی‌داری بین گروه‌های ۳۰ دقیقه و ۶۰ دقیقه نسبت به گروه شبیه‌سازی در کاهش ایدئولوژی خودکشی مشاهده نشد. این نتایج نشان می‌دهد که tDCS به مدت ۶۰ دقیقه ممکن است در کاهش اضطراب مؤثرتر باشد، اما در کاهش افسردگی تأثیر معنی‌داری نداشته است.


Page 1 of 4

NBIC_300.248.png

فناوری‌های همگرا

computational_.300__248_px.png

مدل سازی شناختی

cognitive_science_300_248.png

علوم‌شناختی

philosophy_of_mind_300__248_px.png

فلسفه ذهن

neuro_300__248_px.png

علوم اعصاب شناختی

anthropology_300.248.png

انسان‌شناسی شناختی

linguistics_300__248_px.png

زبان‌شناسی شناختی

cognitive_psy_300__248_px.png

روان‌شناسی شناختی

1 گروه آموزشی
2 مقطع تحصیلی
7 هیات علمی عضو هسته
11 دانشجوی دکتری
43 دانش آموخته
51 دانشجوی ارشد