هسته پژوهشی علوم شناختی


انجام فعالیت در حوزه های علمی و پژوهشی نیازمند وجود ساختارهای هدایت کننده و تسهیل گر می باشد. در این بین شاخه های میان رشته ای نیز از این قاعده نه تنها مستثنی نیستند بلکه بعلت نیاز به همکاری میان رشته های مختلف نیاز شدیدتری به وجود نهاد و ساختاری پیوند دهنده و هدایت کننده دارند. علوم شناختی بعنوان علمی میان رشته ای و نوپا در سطح جهان رو به گسترش است و دانشگاه فردوسی مشهد همانند سایر بخش های علمی بخشی از توان خود را بر آموزش در این حوزه قرار داده است. وجود نهادی همگرا برای استفاده از پتانسیل پژوهشی دانشجویان در دانشکده های مختلف برای ارتقاء علمی در حوزه علوم شناختی بسیار کاربردی و مفید خواهد بود. هسته پژوهشی علوم شناختی در جهت تحقق اهداف و نیازهای خود فعالیت خود را آغاز کرده است و در چندین بخش مختلف به دانشجویان و دانش آموختگان این رشته خدماتی ارائه می دهد. از اهم اهداف این هسته کمک به دانشجویان و پژوهشگران برای پیشبرد هرچه بهتر طرح های خود، پیوند آموخته های علم شناخت با نیازهای روز کشور و موسسات و ارگان های مختلف و برگزاری دوره ها، میزگردها و کارگاه های مختلف جهت مهارت افزایی جویندگان این علوم است.

 

 

  1. اخبار
  2. اطلاعیه ها

لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک...

31 Jul 2022

لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک...

31 Jul 2022

تفاوت‌های توانایی‌های ادراکی و توجهی بین افراد اغلب به عدم تقارن نیمکره‌های مغزی مرتبط است. این مفهوم که به تفاوت‌های عملکردی بین نیمکره‌های مغز اشاره دارد، سال‌هاست که توجه پژوهشگران را به خود جلب کرده و به کشفیات جالبی درباره‌ی نحوه پردازش اطلاعات توسط هر نیمکره منجر شده است.

درک عدم تقارن نیمکره‌ای
عدم تقارن نیمکره‌ای به تفاوت‌های عملکردی بین نیمکره‌های چپ و راست مغز اشاره دارد. این تفاوت‌ها نقش مهمی در پردازش محرک‌های دیداری، شنیداری و حتی حرکتی ایفا می‌کنند. به طور کلی، نیمکره چپ با پردازش زبان و منطق مرتبط است، در حالی که نیمکره راست در پردازش اطلاعات فضایی و تصویری تخصص دارد. این تقسیم وظایف می‌تواند در توضیح برخی از تفاوت‌های فردی در توانایی‌های شناختی و رفتاری مفید باشد.

پیشینه پژوهش
تحقیقات بسیاری به بررسی این عدم تقارن‌ها پرداخته‌اند. مطالعات نشان می‌دهند که نیمکره راست مغز در پردازش محرک‌های پیچیده دیداری، مانند تشخیص چهره و الگوهای هندسی، نقش مهمی دارد. از سوی دیگر، نیمکره چپ مغز بیشتر در تجزیه و تحلیل جزئیات و پردازش اطلاعات زبانی تخصص دارد. این تفاوت‌ها می‌تواند به ما کمک کند تا بهتر بفهمیم چگونه مغز اطلاعات را پردازش می‌کند و چگونه این پردازش‌ها بر رفتار و توانایی‌های شناختی ما تأثیر می‌گذارند.

روش پژوهش
برای بررسی عدم تقارن نیمکره‌ای در پردازش محرک‌های دیداری، از یک متاآنالیز و مرور سیستماتیک استفاده شده است. در این مطالعه، مطالعات قبلی که به بررسی این موضوع پرداخته‌اند، به دقت انتخاب و تحلیل شده‌اند. استراتژی جستجوی مقالات شامل استفاده از پایگاه‌های داده معتبر مانند PubMed و Google Scholar بوده و معیارهای ورود شامل مقالات پژوهشی معتبر با روش‌های علمی قابل قبول بوده است.

نتایج
نتایج حاصل از بررسی مقالات نشان می‌دهند که تعداد قابل توجهی از مطالعات از عدم تقارن نیمکره‌ای در پردازش محرک‌های دیداری حمایت می‌کنند. به عنوان مثال، در مطالعاتی که به بررسی پردازش چهره پرداخته‌اند، نیمکره راست مغز بیشتر فعال بوده است. همچنین، در پردازش اطلاعات زبانی، نیمکره چپ مغز نقش بیشتری داشته است. این نتایج نشان‌دهنده تقسیم وظایف مشخص بین دو نیمکره مغز است که می‌تواند توضیح‌دهنده برخی از تفاوت‌های فردی در توانایی‌های شناختی و رفتاری باشد.

بحث و نتیجه‌گیری
این مطالعه نشان می‌دهد که تفاوت‌های عملکردی بین نیمکره‌های مغز، نقش کلیدی در پردازش اطلاعات دارند. درک این تفاوت‌ها می‌تواند به بهبود روش‌های آموزشی و درمانی کمک کند. برای مثال، با توجه به اینکه نیمکره راست مغز در پردازش اطلاعات دیداری پیچیده مؤثرتر است، می‌توان از این اطلاعات برای طراحی روش‌های آموزشی که از توانایی‌های این نیمکره بهره‌برداری می‌کنند، استفاده کرد. همچنین، در حوزه درمان، شناخت این تفاوت‌ها می‌تواند به توسعه روش‌های نوین درمانی برای اختلالات شناختی و رفتاری کمک کند.

در نهایت، بررسی عدم تقارن نیمکره‌ای در پردازش محرک‌های دیداری نشان می‌دهد که مغز ما چگونه به طور پیچیده‌ای اطلاعات را پردازش می‌کند و چگونه این پردازش‌ها می‌توانند بر رفتار و توانایی‌های شناختی ما تأثیر بگذارند. ادامه تحقیقات در این زمینه می‌تواند به ما کمک کند تا بهتر بفهمیم چگونه مغز ما کار می‌کند و چگونه می‌توانیم از این دانش برای بهبود زندگی روزمره و سلامت روانی خود بهره‌برداری کنیم.



پرسش‌های متداول (FAQ)

1. عدم تقارن نیمکره‌ای چیست؟
عدم تقارن نیمکره‌ای به تفاوت‌های عملکردی بین نیمکره‌های چپ و راست مغز اشاره دارد که بر نحوه پردازش اطلاعات توسط هر نیمکره تأثیر می‌گذارد.

2. عدم تقارن نیمکره‌ای چگونه بر توانایی‌های شناختی تأثیر می‌گذارد؟
این تفاوت‌ها بر نحوه پردازش محرک‌های دیداری، شنیداری و حرکتی تأثیر می‌گذارند و به تفاوت‌های فردی در توانایی‌هایی مانند زبان، منطق و آگاهی فضایی منجر می‌شوند.

3. نتایج کلیدی پژوهش‌های مربوط به عدم تقارن نیمکره‌ای چیست؟
پژوهش‌ها نشان می‌دهند که نیمکره راست مغز در پردازش محرک‌های پیچیده دیداری فعال‌تر است، در حالی که نیمکره چپ بیشتر در پردازش زبان و تحلیل جزئیات نقش دارد.

4. درک عدم تقارن نیمکره‌ای چگونه می‌تواند آموزش را بهبود بخشد؟
آموزگاران می‌توانند روش‌های آموزشی طراحی کنند که از توانایی‌های هر نیمکره بهره‌برداری کرده و نتایج آموزشی را بهبود بخشند.

5. کاربردهای درمانی پژوهش‌های مربوط به عدم تقارن نیمکره‌ای چیست؟
شناخت تفاوت‌های نیمکره‌ای می‌تواند به توسعه روش‌های درمانی هدفمند برای اختلالات شناختی و رفتاری کمک کند.


 

اختلال نقص توجه/بیش فعالی (ADHD) یکی از شایع‌ترین اختلالات روانی در کودکان و نوجوانان است که با بی‌توجهی، بیش‌فعالی و رفتارهای تکانشی مشخص می‌شود. این اختلال می‌تواند تأثیرات قابل توجهی بر عملکرد تحصیلی، اجتماعی و رفتاری کودکان داشته باشد. از این رو، پژوهش‌های بسیاری به دنبال یافتن روش‌های درمانی موثر برای مدیریت علائم این اختلال هستند. یکی از روش‌های پیشنهادی، استفاده از موسیقی به عنوان ابزاری موثر در بهبود علائم ADHD است.

مقدمه
اختلال نقص توجه/بیش فعالی (ADHD) یک اختلال روانی مزمن است که معمولاً در دوران کودکی تشخیص داده می‌شود و می‌تواند تا بزرگسالی ادامه یابد. افراد مبتلا به این اختلال معمولاً در تمرکز و توجه به مشکلاتی برخورد می‌کنند و ممکن است در کنترل رفتارهای خود دچار مشکل باشند. این اختلال می‌تواند تأثیرات منفی قابل توجهی بر کیفیت زندگی افراد داشته باشد. به همین دلیل، پژوهش‌های متعددی در تلاش‌اند تا راهکارهای مناسبی برای مدیریت و کاهش علائم ADHD پیدا کنند.

پیشینه پژوهش
مطالعات مختلف نشان داده‌اند که موسیقی می‌تواند اثرات مثبتی بر علائم ADHD داشته باشد. موسیقی به عنوان یک محرک حسی می‌تواند بهبود توجه و کاهش رفتارهای تکانشی را در افراد مبتلا به ADHD به همراه داشته باشد. برخی پژوهش‌ها همچنین نشان داده‌اند که استفاده از موسیقی در زمینه‌های آموزشی می‌تواند به بهبود عملکرد تحصیلی کودکان مبتلا به ADHD کمک کند.

روش پژوهش
این مطالعه با استفاده از مرور سیستماتیک و متاآنالیز، اثرات موسیقی بر علائم ADHD را بررسی کرده است. برای این منظور، پایگاه‌های داده معتبر به جستجوی مطالعاتی پرداخته‌اند که به بررسی اثرات موسیقی بر علائم ADHD پرداخته‌اند. معیارهای ورود به مطالعه شامل مقالات پژوهشی معتبر، استفاده از روش‌های علمی قابل قبول و بررسی اثرات موسیقی بر کودکان و نوجوانان مبتلا به ADHD بوده است.

نتایج
از میان 70 مطالعه شناسایی‌شده، 17 مطالعه به طور خاص اثرات مثبت موسیقی بر علائم ADHD را گزارش کرده‌اند. این مطالعات نشان داده‌اند که استفاده از موسیقی به عنوان بخشی از برنامه‌های درمانی می‌تواند بهبود قابل توجهی در توجه و کاهش رفتارهای تکانشی کودکان مبتلا به ADHD داشته باشد.

بحث و نتیجه‌گیری
بر اساس یافته‌های این مطالعه، موسیقی می‌تواند به عنوان یک ابزار موثر در مدیریت علائم ADHD مورد استفاده قرار گیرد. استفاده از موسیقی در برنامه‌های آموزشی و درمانی می‌تواند به بهبود عملکرد تحصیلی و کاهش رفتارهای مشکل‌ساز کودکان مبتلا به ADHD کمک کند. به همین دلیل، پیشنهاد می‌شود که مراکز آموزشی و درمانی به بررسی و استفاده از روش‌های مبتنی بر موسیقی در برنامه‌های خود توجه ویژه‌ای داشته باشند.

توضیحات بیشتر درباره اثرات موسیقی بر ADHD
موسیقی می‌تواند از طریق تحریک سیستم عصبی و افزایش فعالیت مناطق مختلف مغز، به بهبود تمرکز و کاهش رفتارهای تکانشی کمک کند. در مطالعات انجام‌شده، مشاهده شده است که موسیقی باعث افزایش تولید دوپامین، هورمونی که نقش مهمی در تنظیم توجه و رفتار دارد، می‌شود. همچنین، موسیقی می‌تواند با ایجاد محیطی آرام و جذاب، استرس و اضطراب کودکان مبتلا به ADHD را کاهش دهد.

کاربردهای عملی موسیقی در درمان ADHD
استفاده از موسیقی در محیط‌های آموزشی: یکی از روش‌های موثر در بهبود علائم ADHD، استفاده از موسیقی در کلاس‌های درس است. مطالعات نشان داده‌اند که پخش موسیقی آرام و بدون کلام در حین انجام فعالیت‌های تحصیلی می‌تواند به بهبود تمرکز و کاهش حواس‌پرتی کودکان مبتلا به ADHD کمک کند.

موسیقی درمانی: موسیقی درمانی یک روش تخصصی است که در آن از موسیقی به عنوان ابزار درمانی برای بهبود علائم ADHD استفاده می‌شود. موسیقی درمانی می‌تواند شامل نواختن ساز، خواندن آواز یا گوش دادن به موسیقی باشد. این روش می‌تواند به بهبود تعاملات اجتماعی، افزایش اعتماد به نفس و کاهش رفتارهای مشکل‌ساز کمک کند.

تمرینات موسیقیایی: تمرینات موسیقیایی مانند نواختن سازهای موسیقی یا خواندن آواز می‌تواند به بهبود مهارت‌های حرکتی و هماهنگی کودکان مبتلا به ADHD کمک کند. این تمرینات می‌توانند باعث افزایش تمرکز و کاهش رفتارهای تکانشی شوند.

توصیه‌ها برای استفاده از موسیقی در درمان ADHD
انتخاب موسیقی مناسب: برای بهره‌برداری بیشتر از موسیقی در درمان ADHD، انتخاب موسیقی مناسب بسیار مهم است. موسیقی‌های آرام و بدون کلام معمولاً تاثیر بیشتری در بهبود تمرکز و کاهش استرس دارند.

ایجاد برنامه‌های منظم: استفاده منظم و مداوم از موسیقی در برنامه‌های روزانه کودکان مبتلا به ADHD می‌تواند تاثیرات مثبت بیشتری داشته باشد. برنامه‌های منظم می‌توانند شامل گوش دادن به موسیقی در زمان‌های مشخصی از روز یا شرکت در جلسات موسیقی درمانی باشند.

توجه به علایق کودکان: انتخاب موسیقی‌هایی که کودکان به آنها علاقه دارند، می‌تواند انگیزه و تمایل آنها به شرکت در برنامه‌های موسیقیایی را افزایش دهد. این کار می‌تواند باعث افزایش تاثیرات مثبت موسیقی بر علائم ADHD شود.

نتیجه‌گیری نهایی
مطالعات نشان می‌دهد که موسیقی می‌تواند به عنوان یک روش مکمل در مدیریت علائم ADHD موثر باشد. با توجه به تاثیرات مثبت موسیقی بر بهبود توجه و کاهش رفتارهای تکانشی، می‌توان از این روش به عنوان بخشی از برنامه‌های درمانی و آموزشی برای کودکان مبتلا به ADHD استفاده کرد. به همین دلیل، پیشنهاد می‌شود که والدین، معلمان و متخصصان درمانی به بررسی و استفاده از روش‌های مبتنی بر موسیقی در برنامه‌های خود توجه ویژه‌ای داشته باشند.

با توجه به نتایج مثبت این مطالعات، می‌توان گفت که موسیقی نه تنها یک ابزار تفریحی و سرگرمی است، بلکه می‌تواند به عنوان یک ابزار درمانی موثر در بهبود کیفیت زندگی کودکان مبتلا به ADHD مورد استفاده قرار گیرد. از این رو، پژوهش‌های بیشتری در این زمینه می‌تواند به شناسایی روش‌های بهتر و موثرتر در استفاده از موسیقی برای مدیریت علائم ADHD کمک کند.


نقص‌های شناختی یکی از ویژگی‌های بارز همه اختلالات روانپزشکی است. رویکرد ارتباط دادن هر اختلال با مناطق جداگانه مغز در حال حاضر تا حد زیادی کنار گذاشته شده است و با رویکردهای علوم اعصاب سیستمی که بر مدارهای توزیع شده و سازماندهی مغز در مقیاس بزرگ تمرکز دارند، جایگزین شده است.

نقص‌های شناختی و کنترل سازگارانه رفتار
ماهیت نقص‌های شناختی در بین اختلالات متفاوت است، اما یک ویژگی اساسی مشترک ناتوانی در تنظیم یا کنترل سازگارانه رفتار در رابطه با اهداف متغیر و اهمیت نسبی محرک‌های بیرونی و رویدادهای ذهنی درونی است. بنابراین، اختلال در سیستم‌های کنترل شناختی مغز در کانون اکثر اختلالات رفتاری قرار دارد. کنترل شناختی یک فرآیند پویا است که بر تنظیم انعطاف‌پذیر شبکه‌های مغزی بر مبنای اهداف تکیه می‌کند و بررسی‌های تعاملات پویای شبکه‌ها، دانش ما را در مورد مبنای عصبی زیست‌شناختی اختلالات روانپزشکی ارتقا می‌دهد.

سازمان‌دهی شبکه‌ای مغز
مغز انسان ذاتاً به صورت شبکه‌هایی سازمان‌دهی شده است که هر کدام از مجموعه‌ای متمایز از نواحی قشری و زیر قشری تشکیل شده‌اند که توسط فعالیت عصبی موقتی همزمان به هم مرتبط شده‌اند. اتصال ذاتی شبکه‌های مغزی رابطه‌ی نزدیکی با فعالیت همزمان وابسته به تکلیف، در مناطق مغز را نشان می‌دهد و این رابطه اجازه می‌دهد تا اتصال ذاتی و وابسته به تکلیف در چارچوب علوم اعصاب سیستمی مشخص و مطالعه شود.

شبکه‌های مغزی نه تنها یک چارچوب متحد کننده برای توصیف سازمان عملکردی مغز سالم، بلکه مبنایی برای بررسی اساس عصبی زیستی اختلالات روانپزشکی نیز فراهم می‌کنند. به‌ویژه، اکنون نشان داده شده است انحرافات در شبکه‌های مغزی در مقیاس بزرگ که کنترل شناختی را اجرا می‌کنند، تقریباً همه اختلالات روانپزشکی را پشتیبانی می‌کنند.

سه شبکه مغزی کلیدی
فرآیندهای کنترل شناختی توسط شبکه‌های مغزی بزرگ مقیاسِ مجزا اجرا می‌شوند که هر کدام دارای ویژگی‌های مکانی و زمانی منحصر به فرد هستند. سه شبکه مغزی در زمینه نقص‌های کنترل شناختی در اختلالات روانپزشکی توجه زیادی را به خود جلب کرده‌اند:

شبکه سیلیِنس (salience network)، که در اینسولای قدامی (anterior insula)، قشر سینگولیت قدامی پشتی (dorsal anterior cingulate cortex) و گره‌های زیر قشری در مناطق پردازش عاطفه و پاداش.
شبکه پیشانی-آهیانه‌ای (fronto‐parietal network) که در قشر پیش پیشانی پشتی جانبی (dorsolateral prefrontal cortex) و قشر آهیانه‌ای خلفی (posterior parietal cortex) قرار گرفته است.
شبکه حالت پیش‌فرض (default mode network)، که در قشر سینگولیت خلفی داخلی (medial posterior cingulate cortex)، قشر پیش پیشانی شکمی-میانی (ventromedial prefrontal cortex)، لوب گیجگاهی داخلی (medial temporal lobe) و شکنج زاویه‌ای (angular gyrus) قرار دارد.
نقش شبکه‌های مغزی
شبکه سیلیِنس برای «نقشه‌برداری برجستگی» حیاتی است، به عنوان مثال، شناسایی محرک‌های بیرونی برجسته و رویدادهای ذهنی درونی و تسهیل درگیری یا جداسازی سیستم‌های مغزی مرتبط با رفتارهای مرتبط با هدف. شبکه پیشانی-آهیانه‌ای در نگهداری فعال و دستکاری اطلاعات در حافظه کاری نقش دارد. شبکه حالت پیش‌فرض معمولاً در طول توجه متمرکز به محرک‌های بیرونی سرکوب می‌شود و در فرآیندهای خودارجاعی و اتوبیوگرافیکال دخیل است. این شبکه‌ها برای شناخت انسان و تنظیم رفتارهای انطباقی مبتنی بر هدف حیاتی هستند.

مدل شبکه سه گانه مغزی
ترکیبی از یافته‌ها در دهه گذشته ما را به ارائه یک مدل شبکه سه‌گانه مغزی (triple brain network model) از آسیب‌شناسی روانی سوق داده است که سازماندهی عملکردی ناهنجار این سه شبکه و تعاملات پویای آنها زیربنای طیف گسترده‌ای از اختلالات روانپزشکی است. اختلال عملکرد در یک یا چند مورد از این شبکه‌ها در بسیاری از اختلالات روانپزشکی از جمله اوتیسم، اختلالات اضطرابی و خلقی، اسکیزوفرنی، اختلال دوقطبی و سوء مصرف مواد گزارش شده است.

اهمیت شبکه سیلیِنس
این مدل به طور خاص نقش مرکزی شبکه سیلیِنس را در تخصیص نابجای برجستگی و نقشه‌برداری رویدادهای خارجی و داخلی فرض می‌کند که منجر به تغییر تعاملات زمانی پویا با شبکه‌های پیشانی-آهیانه‌ای و حالت پیش‌فرض می‌شود. بنابراین پیش‌بینی می‌شود که تخصیص نادرست برجستگی و بی‌نظمی ناشی از درگیر شدن شبکه‌های مغزی مرتبط با تکالیف، عاملی مهم در نقص‌های شناختی باشد و شواهدی در حمایت از این مدل در طول دهه گذشته در اختلالات روانپزشکی متعدد انباشته شده‌اند.

بررسی پویایی مغز در اسکیزوفرنی
در مطالعه اخیر، بررسی کردیم که آیا سازماندهی عملکردی نابجا شبکه‌های سیلیِنس، پیشانی-آهیانه‌ای و حالت پیش‌فرض به روان‌پریشی در اسکیزوفرنی کمک می‌کند یا خیر. دریافتیم که تعاملات متقابل شبکه‌ای پویا با محوریت شبکه سیلیِنس در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی در مقایسه با گروه کنترل به طور قابل‌توجهی کاهش یافته‌تر، ناپایدارتر و متغیرتر بود. علاوه بر این، معیار متغیر بودن پویایی زمان تعاملات متقابل شبکه‌ای با اختلال در عملکرد شناختی و علائم مثبت، اما نه منفی، مرتبط بودند. بنابراین، انحرافات در زمان متغیر تعامل شبکه سیلیِنس با شبکه‌های پیشانی-آهیانه‌ای و حالت پیش‌فرض یک نشانه عصبی زیستی بالینی مرتبط با روان‌پریشی در اسکیزوفرنی است. کشف پویایی مغز آشفته در مدل برجستگی شبکه سه‌گانه، ارزش رویکردهای علوم اعصاب سیستمی مبتنی بر نظریه را برای توصیف نقص‌های شناختی اصلی و علائم بالینی مرتبط با اسکیزوفرنی برجسته می‌کند.

مداخله زودهنگام در کودکان و نوجوانان
ترسیم اساس شبکه مغزی اختلالات کنترل شناختی در مغز در حال رشد، نویدبخش مداخله زودهنگام است. اولین تظاهرات اختلالات عمده روانپزشکی معمولاً در دوران کودکی و نوجوانی رخ می‌دهد و انحرافات شناختی، عاطفی و رفتاری اغلب سال‌ها قبل از شروع بیماری و تشخیص بالینی دیده می‌شود. نشانه‌های عصبی این انحرافات در چندین شبکه مغزی گزارش شده است، و شواهدی مبنی بر اینکه انحرافات در تعاملات پویای شبکه‌های کنترل شناختی، هم به نقص‌های شناختی عمومی و هم به ویژگی‌های فنوتیپی خاص منجر می‌شود، در مطالعات مربوط به اوتیسم، اختلال کمبود توجه/بیش‌فعالی و بسیاری از سایر اختلالات عصبی رشدی به‌دست آمده است. مشخص کردن مسیرهای رشد شبکه‌های کنترل شناختی و به ویژه شناسایی زودهنگام اختلال عملکرد شبکه، پتانسیل بهبود تشخیص، درمان و نتایج اولیه را دارد.

اهداف اصلی روانپزشکی
هدف اصلی روانپزشکی شناسایی عوامل روانی و بیولوژیکی زمینه‌ساز نقص‌های شناختی است که جنبه‌های اساسی بیماری روانی را توضیح می‌دهد. اختلالات در سیستم‌های کنترل شناختی که توانایی درگیری سازگارانه با اهداف و زمینه‌های متغیر را تنظیم می‌کنند و به آنها پاسخ می‌دهند، به‌عنوان مشخصه آسیب‌شناسی روانی پدیدار شده‌اند. همگرایی یافته‌های تجربی و چارچوب‌های نظری برای بررسی انحرافات در شبکه‌های مغزی که زمینه‌ساز نقص‌های شناختی است، اطلاعات اساسی در مورد مدارهای فرا تشخیصی و اهداف امیدوارکننده برای مداخله ارائه کرده است. مدل‌های شبکه‌های مغزی همچنین بینش‌های مهمی در مورد منابع متنوع در بیان علائم بالینی، فنوتیپ‌های رفتاری و پایه‌های رشد عصبی آن‌ها ارائه می‌کنند.

نتیجه‌گیری
پژوهش‌های اخیر نقش حیاتی شبکه‌های مغزی در ایجاد و تشدید اختلالات روانپزشکی را نشان داده‌اند. مدل شبکه سه‌گانه مغزی که به بررسی نقش شبکه‌های سیلیِنس، پیشانی-آهیانه‌ای و حالت پیش‌فرض در کنترل شناختی و تنظیم رفتارهای انطباقی می‌پردازد، نگاهی جامع و منسجم به چگونگی تأثیر نقص‌های شناختی بر اختلالات روانپزشکی ارائه می‌دهد. این مدل نه تنها به ما در فهم بهتر اساس زیستی این اختلالات کمک می‌کند، بلکه نویدبخش روش‌های نوین برای تشخیص، درمان و پیشگیری از این اختلالات است.

با ادامه پژوهش‌ها و تحقیقات در این زمینه، امید می‌رود که روش‌های مؤثرتری برای مداخله و درمان اختلالات روانپزشکی به وجود آید که می‌تواند بهبود چشمگیری در کیفیت زندگی افراد مبتلا به این اختلالات ایجاد کند.


Page 4 of 4

NBIC_300.248.png

فناوری‌های همگرا

computational_.300__248_px.png

مدل سازی شناختی

cognitive_science_300_248.png

علوم‌شناختی

philosophy_of_mind_300__248_px.png

فلسفه ذهن

neuro_300__248_px.png

علوم اعصاب شناختی

anthropology_300.248.png

انسان‌شناسی شناختی

linguistics_300__248_px.png

زبان‌شناسی شناختی

cognitive_psy_300__248_px.png

روان‌شناسی شناختی

1 گروه آموزشی
2 مقطع تحصیلی
7 هیات علمی عضو هسته
11 دانشجوی دکتری
43 دانش آموخته
51 دانشجوی ارشد